خیلی دور، خیلی نزدیک

احمد رضا دالوند / گلستانه / زمستان ۱۳۸۸

بابک اطمینانی متولد ۱۳۳۵ تهران، فوق لیسانس نقاشی از کالج هنرهای زیبای کالیفرنیا، تدریس در چندین دانشگاه داخلی و دستیاری پروفسور « لری مککلری» رییس دپارتمان طراحی کالج هنرهای زیبای کالیفرنیا را در کارنامه خود دارد.

برپایی نمایشگاه های متعدد انفرادی و گروهی در ایران و آمریکا نیز بخشی از سوابق اوست.

وقتی ایران را به قصد ادامه تحصیل ترک می کرد، هرگز تصور نمی کرد که روزی به عنوان یک هنرمند به میهن برگردد. نقاشی را در 28 سالگی و در حالتی بی سابقه، غیر منتظره و در نا هشیاری، بدون مهارت و سابقه قبلی شروع کرد. یک ماه بعد در کالج هنرهای زیبای کالیفرنیا نام نویسی کرد.

هم اینک، همه او را به عنوان یک نقاش انتزاعی می شناسند، اما آثار بیست سال پیش او در زمینه فیگوراتیو و نیمه انتزاعی، هنوز هم یک سر و گردن از کارهای فیگوراتیو خیلی‌ها بالاتر است. بابک حسین اطمینانی اگر در همان تجربیات فیگوراتیو بیست و چند سال پیش خود نیز باقی می ماند، باز هم به عنوان یک نقاش مطرح، می توانست به خوبی دیده شود. اطمینانی، ذهن منسجم و تعقل سازمان یافته ای دارد که می تواند موضوعات را دسته بندی و منظم کند. همین ذهن منظم او را به معلمی موفق تبدیل کرده است. معتقد است، کسی که به افکارش در حیطه کار مسلط نیست نباید تدریس کند.

خیلی اتفاقی به سوی انتزاع کشیده شد. خودش می گوید: «بین دوره لیسانس و فوق لیسانس در کالج هنرهای زیبای کالیفرنیا، هنگام اصلاح یگ فیگور، به طور غریزی جاهایی را پوشاندم، جاهایی را کمتر پوشاندم و نتیجه کار، یک تصویر غیر فیگوراتیو شد که چیزهایی از خط فارسی و نقش قالی در آن حضور داشت»، این جریان، بدون قصد قبلی در او شکل گرفت… استاد هم با مشاهده حاصل کار، تشویق اش می کند و به او یاد آور می شود که به دنیای انتزاع وارد شده است. این اتفاق مثل یک کشف بود. او به دنبال چیزی دیگری بود، اما سر از جای دیگری در آورد.

برای شناخت دنیای ذهنی و جهان نقاشی های بابک اطمینانی باید به این جمله طلایی که زیربنای آثار مدرن اورا تشکیل می دهد، دقت کرد: « همیشه نقاشی هایم افکارم را شکل داده است، نه برعکس! » می گوید: « من رنگ را وا می دارم تا روی بوم نقاشی رفتاری شبیه به کاینات از خود بروز دهد و از طریق این اتفاق شگفت به مشاهده رابطه بین ماده و انرژی می پردازم، به فرآیند آفرینش پی می برم و نقاب از رخ یک زیبایی الهی بر می دارم».

بابک اطمینانی را باید در زمره هنرمندان «رویاگرا» (visionary artist) به حساب آورد، که اجراهای وسیع، یعنی تصورات دور را با تصویر های نزدیک (بافت، texture) عملی می سازد.

اطمینانی، هرچه در بیکرانگی انتزاع صعود ( یا شاید سقوط؟) می کند، نیاز به پرگویی، تعدد فرم و تنوع رنگی در او کاهش می یابد. او از دو عنصر «بافت» و «رنگ» به جهان‌های ناپیدا نقب می زند و دیگر به عامل رنگ، همچنین گذشته نگاه می کند. آثار اخیر این هنرمند به سوی سیاهی و سفیدی و پرده های خاکستری (رنگ هایی از جنس ذهن) گرایش یافته اند. و این می تواند آیه ای از کمال باشد، کمال و رفعتی که تنها با کار جانکاه نصیب می شود.

اما، نوعی حرکت درون‌زا در بافت آثارش، احساس می شود (دیده نمی شود)، او با القای این حرکت، توانسته است «بافت» را به نظمی یکپارچه درآورد، به طوری که، احساس می شود پدیده ای طبیعی که همه اجزایش از درون روییده، در حال ظهور است. اطمینانی، هرگاه که از هنرش حرف می زند، از واژگانی مثل: کائنات، انرژی و آفرینش، جوهر، ماده، یگانگی اسرارآمیز طبیعت، آشکار و نهان و آفرینش… استفاده می کند، اما در عمل از یک تعقل سازمان یافته برخوردار است. تعقلی که نمی گذارد او به هیجانات کور و ابهامات گنگ بلغزد. بابک اطمینانی از جمله نقاشانی است که تسلط خوبی بر افکار خود دارد و می تواند همه اتفاقاتی که در فرآیند خلاقیت اش رخ می دهد را، جمع بندی و تجزیه و تحلیل کند. به این ترتیب، میان «او»، «عمل نقاشانه» و «ماده رنگی» نوعی بده بستان برقرار است که هم از شگفتی های ضمیر ناهشیار بهره مند است و هم از عقلانیت کنترل شده و آگاهانه بر «ماده رنگی» و «بافت» خبر می دهد.

تجربیات بابک اطمینانی در زمینه «بافت» به ویژه، یکی از دستاوردهای انحصاری آثار اخیر اوست. او «بافت» را تبدیل به یک سیستم قابل توضیح برای انتقال «ناخودآگاه» خود کرده است. یعنی، چگونگی شکل گیری سطوح و بافت هایش، متاثر از ضریب تاثیراتی است که در لحظات کار به او دست می دهد. و ماده رنگی همراه با نقاش تا نهایی ترین لحظه کار، جریان می یابد، این گونه است که می توان گفت: اطمینانی غرق در جریان کار است و از این اثر به آن اثر به سختی می توان پایانی متصور شد، هر تابلو، گویی سطحی است که از ماورا کنده شده تا در آتلیه نقاش فرود آید.

به عبارت دیگر، او در رفت و آمدی غریب میان سرزمین های ناشناخته ذهن و بافت آشنای تابلوهایش، زمان های اثیری و به وصف در نیامدنی را تجربه می کند.

بابک اطمینانی، آگاهانه یا ناآگاهانه، وام دار جریانی است که تنها چند دهه از عمر آن در هنر مدرن می گذرد. از نیمه نخست قرن بیستم به این سو، در قلمرو روان، دنیای «ناخودآگاه» مورد شناسایی دانشمندان و پژوهشگران قرار گرفت. بر این اساس، «ناخودآگاه» دنیایی است که قوانین آن سخت شبیه قوانین فیزیک هسته ای است. توازنی میان «فیزیک هسته ای» و «روان شناسی ناخودآگاه جمعی»، غالباً مورد بحث ولفگانگ پاولی (برنده نوبل فیزیک) و کارل گوستاویونگ بوده است. در چشم اندازهایی که در تیررس نگاه یا ادراک آدمی اند، هرچیز دور و ناشناخته ای را می توان به منزله نقطه ای فرض کرد. به عبارتی، درخشش یک نور که از بی نهایت فاصله های دور به چشم خطور می کند، در فهم زمینی ما به نقطه ای تشبیه می شود. این دگرگونی با تغییر از مقیاسی به مقیاس دیگر، اشاره ضمنی مهمی به توانایی های ماست. در فهم زمینی ما، غالباً اشکال تکرار شونده و طبیعی بسیار به هم شبیه اند (در حالی که می دانیم این اشکال یکسان نیستند).

بابک اطمینانی از عوامل چند، مثل: «نیروی بصری» (visual force) «اینرسی بصری» (visual inertia) و «کشش» (tension) در سازماندهی آثارش بهره می گیرد. بابک، این همه را در «قاب فضایی» (space frame) که در واقع همان تابلوهای نقاشی اوست، ارایه می کند.

او «ویژگی بصری» یا «لمس سطح» را با استفاده از عناصر تکرار شونده و با میزان معینی از «زبری» و «نرمی» بر سطح تابلو ایجاد می کند. بابک اطمینانی بر اثر کسب تجربه های بسیار، توانسته است به رفتارهای نقاشانه ای دست پیدا کند که منجر به افسون بیننده شود. او با هوشیاری پی برده است که به تصویر کشیدن صحنه های نا متناهی و ناشناخته در هنر نقاشی، اگر با جذابیت بصری همراه نباشد، ممکن است مخاطب را دل زده کرده و او را به عادت آشنا و تصاویر ملموس دور و بر خود متمایل سازد. زیرا، انسان ها ممکن است تنها با درخشش خیره کننده و تکنیک متقاعد کننده و نظرگیر، وهم و ترس صحنه های کیهانی را از ذهن خود کنار بزنند و مجذوب چنین تصاویری شوند. اما، آن چه منجر به انسجام بصری آثار بابک اطمینانی می شود، به دلیل استفاده از دو عامل: اول، «تاریکی» (darkness) و دوم، «وحدت» (unity) است.

بابک اطمینانی، صحنه را با عنصر تاریکی به سوی نوعی ابهام، وهم یا سکوت هدایت می کند و با رعایت نوعی جامعیت و تداوم (عنصر «وحدت» unity) سطح بوم خود را به یک «صفحه تصویری» یا (picture plane) تبدیل می سازد. پیکچر پلان، صفحه ای فرضی است که مرز میان فضای ترسیم شده در نقاشی، با دنیای واقعی را شکل می دهد.

برای تداوم دنیای واقعی به دنیای نقاشی، هنرمند ناگریز است بر سطح کاغذ یا بوم، نوعی ترفند یا خطای دید ایجاد کند که گویی تصویر نقاشی شده، حقیقی است. آثار بابک اطمینانی این گونه اند.

عنصر «ابهام» (mystery) در آثار اطمینانی، ناظر به این معنا هست که همه جای این صحنه های لایتناهی قابل رویت نیست. عنصر «تداوم» (continuity) در آثار این نقاش، بسط عوامل بصری در فضا را القا می کند که با ویژگی های مشترک «بافت» و «عناصر تکرار شونده» و پیدایش و تداوم آن ها معنی پیدا می کند. در پس و پشت آثار بابک اطمینانی، نوعی هندسه فرکتال (fractal geometry) به چشم می خورد. اصولاً، هربار که بابک دست به کار می شود و به ترسیم ساخت های پیچیده موجود در ذهن اش می پردازد و عناصر بصری اش را در مقیاس هایی دایماً فزاینده یا کاهنده یا تکرار شونده به کار می گیرد، در مرز فرکتال گام بر می دارد.

بابک اطمینانی، هرچه به خلوص بیش تری در آثارش دست می یابد، هم از تعدد رنگ ها و هم از رنگ هایی مثل سرخ و زرد و … دور می شود. تجلی خلوص در آثار این هنرمند، با نوعی «تک رنگ» شدن (mono chrome) همراه است.

با ورود این نقاش به فضاهای مبهم و ناشناخته، از عنصر «تنوع» در آثار او کاسته می شود و به عنصر پیچیدگی (complexity) در آثارش افزوده می شود. روشن تر گفته باشیم، حذف تنوع و افزایش پیچیدگی، به معنای جایگزینی «غنا» به جای «تنوع» است. در «تنوع» ما با ریتم، پرسپکتیو، سایه روشن، مقیاس…سر و کار داریم، اما در «غنا» با ابهام سر و کار پیدا می کنیم. ابهام، همچون شب، پرده ای از راز بر ساختار اثر می پوشاند.

 

 گلستانه، زمستان ۱۳۸۸