بابک اطمینانی
پاییز ۱۳۹۰
۱- هستی پدیدهای است یکپارچه که همۀ اجزای آن، از ریزترین تا عظیمترین، به هم مربوط اند و در سرنوشت هم شریک. این را هم فلسفۀ کهن میگوید، و هم علم جدید. نقاشیهای من هم دربارۀ همین نظم ناپیداست: این آشکار نهان. نقاشیهایم مکاشفاتی است هنرمندانه در بارۀ چگونگی پیدایش هستی و شكلگیری اجزای آن. بیست سال است که آگاهانه کارم را روی همین ایده متمرکز کردهام، تا بتوانم با آمیختن آگاهی، مادّه و انرژی به زیبایی جوهرین برسم. و عمدۀ ادراکاتم را حین نقاشی و مشاهدۀ آن کسب کردهام.
۲- من طبیعت را بازنمایی نمیكنم بلکه قلمرویی به وسعت میلیاردها سال نوری را روی بوم نقاشی بازآفرینی میكنم تا بتوانم از این طریق به اسراری از عالم بیرون و عالم درون پی ببرم.
۳- در نقاشیهایم نحوۀ ساخته شدن کار، خود همان محتوای اثر است، یعنی تبعیّت مادّه از میدانهایی پر انرژی كه دائم در حال انبساط و انقباض و انتشارند؛ یعنی تبعیّت از نیرویی لایزال كه لایههای آشکار و نهان وجود را با نظمی اسرارآمیز به هم بافته است. روی بوم کوچکم رنگ را وامیدارم تا مثل کهکشانها رفتار کند. و از طریق این واقعۀ خیره کننده مشاهده میکنم که چگونه امواجی از ذرّات رقصان، ساختارهای منسجم وجود را شکل می دهند. و پی میبرم به نقش حیاتی مرکز در تشکیل انداموارهها.
۴- به چشم دل دیدهام که چگونه هستی، قبل از پیدایش، به مثابه معنا حضور داشته است و معدود–الگوهای سازندۀ خود را نیز در خود حمل میکرده است. و نیز دیدهام که چگونه این معنا به ساختاری عظیم، کیهانی و باز و بسته شونده تبدیل شده است و خوشههای کهکشانی طبق همان معدود–الگوها آرایش یافتهاند و عالمی را ساختهاند سیّال و فیالبداهه که جنساش از مادّه، انرژی و آگاهی است. عالمی که همزمان هم در حال گسترش است و هم میل به درون دارد.
۵- نور، یگانگی و زایش در ذات هستیاند. این را در قلبم حسّ كردهام و به آن یقین آوردهام، یقینی درونی که ناشی از استنتاجات ذهنی نیست بلکه بر بستر عمل نقاشانه و مشاهدۀ هنرمندانه جاری شده است و تکتک كارهایم دلیلی بر این وقوف است. عمل نقاشانهام مناجاتی است با او که تفکیکناپذیر است تا شاید روی بوم من حجاب از رخ اسرار برگیرد. اگر دعایم مستجاب شود، عالمی از جنس رنگ در برابر چشمانم زنده می شود که به آن شهادت میدهم.